تک پارتی{درخواستی}
وقتی دخترتون گریه میکنه
ویو اریکا
امروز با کوک و دویون قرار بود بریم جواب چکاپی که دادمو بگیریم دویون ۱۰ماهشه ی دختر خوشگل بامزه با نمک کم مونده بگیرم بخورمش تو ماشین بودیم دویون همش با بند دستبدنم بازی میکرد
اریکا:مامان دورت بگرده خوشگل من
کوک:باباشم دور مامانش و خودش میگرده
اریکا:(خنده)ای خدا من چقدر خوشبختم
۵۰مین بعد ازمایشگاه
(!علامت نویسنده)
!دویون تو بغل کوک بود و اریکا جلوتر میرفت تا زودتر جواب آزمایشو بگیره و برن چون اون محیط برای دخترشون خوب نبود
اریکا:رفتم نوبت گرفتم خیلی شلوغ خانم گفت باید وایستین
کوک:ای بابا خوب باش وای میستیم
بعد چند دقیقه صدای گریه بچه امد میخواستن بهش آمپول بزنن دویونم فکر کرد میخوان به اونم آمپول بزنن همین جوری گریه میکرد و خودشو بیشتر جا کرد تو بغلم
کوک:دختر کوچولو بابا قربونت برم به تو که نمیخوان آمپول بزنن خوشگلم گریه نکن اروم باش
اریکا:توت فرنگی کوچولو چرا داری گریه میکنی فداتشم چیزی نیست
کوک:من دویون میبرم بیرون یذره دور بزنیم تو کارت تموم شد بهم زنگ بزن بیام دنبالت
اریکا:دستت درد نکنه بابای نمونه چشم زنگ میزنم
کوک:مواظب باشیا
رفتم بیرون از محوطه دویون هنوز گریه میکرد نشستم تو ماشین و دویون گذاشتم رو پام
کوک:دختر من مگه قوی نیست؟چرا الکی اون مرواریدارو میریزی؟اهان به مامانت رفتی بین خودمون باشه هروقت مریض میشه باید آمپول بزنه مثل تو میترسه
برگشتم دیدم اریکا پشت در وایستاده از شانس من پنچره هم پایین بود
اریکا:که من میترسم اقای جئون؟(حرصی)
کوک:من نه من کی گفتم؟
اریکا:چون باعث شد گریه دخترم بند بیاد میبخشمت
کوک:خیلی ممنونم پرنسس
دویون:(میخنده دست میزنه)
کوک:چه حسی قشنگی که دوتا انگیزه داری برای ادامه دادن زندگیت
________________________________
میدونم بد شد مغزم ارور داد برم زندگی دوبار بنویسم
ویو اریکا
امروز با کوک و دویون قرار بود بریم جواب چکاپی که دادمو بگیریم دویون ۱۰ماهشه ی دختر خوشگل بامزه با نمک کم مونده بگیرم بخورمش تو ماشین بودیم دویون همش با بند دستبدنم بازی میکرد
اریکا:مامان دورت بگرده خوشگل من
کوک:باباشم دور مامانش و خودش میگرده
اریکا:(خنده)ای خدا من چقدر خوشبختم
۵۰مین بعد ازمایشگاه
(!علامت نویسنده)
!دویون تو بغل کوک بود و اریکا جلوتر میرفت تا زودتر جواب آزمایشو بگیره و برن چون اون محیط برای دخترشون خوب نبود
اریکا:رفتم نوبت گرفتم خیلی شلوغ خانم گفت باید وایستین
کوک:ای بابا خوب باش وای میستیم
بعد چند دقیقه صدای گریه بچه امد میخواستن بهش آمپول بزنن دویونم فکر کرد میخوان به اونم آمپول بزنن همین جوری گریه میکرد و خودشو بیشتر جا کرد تو بغلم
کوک:دختر کوچولو بابا قربونت برم به تو که نمیخوان آمپول بزنن خوشگلم گریه نکن اروم باش
اریکا:توت فرنگی کوچولو چرا داری گریه میکنی فداتشم چیزی نیست
کوک:من دویون میبرم بیرون یذره دور بزنیم تو کارت تموم شد بهم زنگ بزن بیام دنبالت
اریکا:دستت درد نکنه بابای نمونه چشم زنگ میزنم
کوک:مواظب باشیا
رفتم بیرون از محوطه دویون هنوز گریه میکرد نشستم تو ماشین و دویون گذاشتم رو پام
کوک:دختر من مگه قوی نیست؟چرا الکی اون مرواریدارو میریزی؟اهان به مامانت رفتی بین خودمون باشه هروقت مریض میشه باید آمپول بزنه مثل تو میترسه
برگشتم دیدم اریکا پشت در وایستاده از شانس من پنچره هم پایین بود
اریکا:که من میترسم اقای جئون؟(حرصی)
کوک:من نه من کی گفتم؟
اریکا:چون باعث شد گریه دخترم بند بیاد میبخشمت
کوک:خیلی ممنونم پرنسس
دویون:(میخنده دست میزنه)
کوک:چه حسی قشنگی که دوتا انگیزه داری برای ادامه دادن زندگیت
________________________________
میدونم بد شد مغزم ارور داد برم زندگی دوبار بنویسم
۷.۳k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.